بخش ۳۴ - منازعت امرا در ولی عهدی 
یک امیری زان امیران پیش رفت   پیش آن قومِ وفا اندیش رفت
گفت اینک نایبِ آن مرد من   نایبِ عیسی منم اندر زَمَن
اینک این طومارْ برهانِ منست   کین نیابت بعد ازو آن منست
آن امیر دیگر آمد از کمین   دعوی او در خلافت بُد همین
از بغل او نیز طوماری نمود   تا برآمد هر دو را خشمِ جهود
آن امیرانِ دگر یک‌یک قطار   برکشیده تیغهای آبدار
هر یکی را تیغ و طوماری به دست   درهم افتادند چون پیلانِ مست
صد هزاران مردِ تَرسا کُشته شد   تا ز سَرهای بریده پُشته شد
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست   کوه کوه اندر هوا زین گَردْ خاست
تخم‌های فتنه‌ها کو کِشته بود   آفت سَرهای ایشان گَشته بود
جوزها بشکست و آن کان مغز داشت   بَعد کُشتن روحِ پاکِ نغز داشت
کُشتن و مُردن که بر نقشِ تنست   چون انار و سیب را بشکَستنست
آنچ شیرینست او شد ناردانگ   وانک پوسیده‌ست نبود غیرِ بانگ  
آنچ با معنیست خود پیدا شود   وانچ پوسیده‌ست او رسوا شود
رو بمعنی کوش ای صورت‌پرست   زانک معنی بر تنِ صورت‌ پُرست
همنشین اهل معنی باش تا   هم عطا یابی و هم باشی فتٰی
جان بی‌معنی درین تن بی‌خلاف   هست همچون تیغ چوبین در غلاف
تا غلاف اندر بود باقیمتست   چون برون شد سوختن را آلتست
تیغ چوبین را مبَر در کارزار   بنگر اوّل تا نگردد کارْ زار
گر بود چوبین برو دیگر طلب   ور بود الماس پیش آ با طرب
تیغ در زرّادخانهٔ اولیاست   دیدن ایشان شما را کیمیاست
جمله دانایان همین گفته همین   هست دانا رحمةَ للعالمین
گر اناری می‌خری خندان بخَر   تا دهد خنده ز دانهٔ او خبر
ای مبارک خنده‌اش کو از دهان   می‌نماید دلْ چو دُرّ از دُرجِ جان
نامبارک خندهٔ آن لاله بود   کز دهانِ او سیاهی دل نمود
نارِ خندان باغ را خندان کند   صحبت مردانَت از مردان کند
گر تو سنگِ صَخره و مرمر شوی   چون به صاحب دل رسی گوهر شوی
مهرِ پاکان درمیانِ جان نشان   دل مده الّا به مِهر دلخوشان
کوی نومیدی مَرو اومیدهاست   سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
دل ترا در کوی اهلِ دل کشد   تن ترا در حبس آب و گل کشد
هین غذای دل بِده از همدلی   رو بجو اقبال را از مُقبلی
 بخش ۳۵ - تعظیم نعت مصطفی صلی الله علیه و سلم کی مذکور بود در انجیل 
بود در انجیل نام مُصطفی   آن سَر پیغامبران بحرِ صفا
بود ذکر حلیه‌ها و شکل او   بود ذکر غَزو و صوم و اکلِ او
طایفهٔ نصرانیان بهرِ ثواب   چون رسیدندی بدان نام و خطاب
بوسه دادندی بر آن نام شریف   رو نهادندی بر آن وصفِ لطیف
اندرین فتنه که گفتیم آن گروه   ایمن از فتنه بُدند و از شِکوه
ایمن از شرِّ امیران و وزیر   در پناه نامِ احمد مُستجیر
نسلِ ایشان نیز هم بسیار شد   نورِ احمد ناصر آمد یار شد
وان گروه دیگر از نصرانیان   نام احمد داشتندی مُستهان
مستهان و خوار گشتند از فِتَن   از وزیر شوم‌رای شوم‌فَن
هم مُخبَّط دینشان و حُکمشان   از پی طومارهای کژ بیان
نام احمد این چنین یاری کند   تا که نورش چون نگهداری کند
نام احمد چون حصاری شد حصین   تا چه باشد ذاتِ آن روح‌الامین
بعد ازین خون‌ریزِ درمان ناپذیر   کاندر افتاد از بلای آن وزیر
 بخش ۳۶ - حکایت پادشاه جهود دیگر کی در هلاک دین عیسی سعی نمود 
یک شه دیگر ز نسل آن جُهود   در هلاک قوم عیسی رو نمود
گر خبر خواهی ازین دیگر خروج   سوره بر خوان وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ
سنّت بَد کز شهِ اوّل بزاد   این شه دیگر قدم بر وی نهاد
هر که او بنهاد ناخوش سنّتی   سوی او نفرین رود هر ساعتی
نیکوان رفتند و سنّت‌ها بماند   وز لئیمان ظلم و لَعنت‌ها بماند
تا قیامت هرکه جنس آن بَدان   در وجود آید بود رویش بدان
رگ رگست این آبِ شیرین و آب شور   در خلایق می‌رود تا نفخِ صور
نیکوان را هست میراث از خوشاب   آن چه میراث است أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ
شد نیاز طالبان ار بنگری   شعله‌ها از گوهرِ پیغامبری
شعله‌ها با گوهران گَردان بود   شعله آن جانب رود هم کان بود
نورِ روزن گِرد خانه می‌دَود   زانک خور بُرجی به بُرجی می‌رود
هر که را با اختری پیوستگیست   مر وِرا با اختر خود هم‌تگیست
طالعش گر زهره باشد در طرب   میل کلّی دارد و عشق و طلب
ور بود مِرّیخی خون‌ریزخو   جنگ و بهتان و خصومت جوید او
اخترانند از ورای اختران   که احتراق و نَحس نبود اندر آن
سایران در آسمان‌های دگر   غیر این هفت آسمانِ مُعتبر
راسخان در تابِ انوارِ خدا   نه به هم پیوسته نه از هم جدا
هر که باشد طالع او زان نجوم   نفس او کفّار سوزد در رُجوم
خشمِ مِرّیخی نباشد خشم او   منقلب رَوْ غالب و مغلوبْ‌خو
نورِ غالب ایمن از نقص و غَسَق   در میانِ اصبعَین نورِ حق
حق فشاند آن نور را بر جان‌ها   مقبلان بر داشته دامان‌ها
و آن نثارِ نور را وا یافته   روی از غیر خدا برتافته
هر که را دامان عشقی نابُده   زان نثارِ نور بی‌بهره شده
جزوها را رویها سوی کُلست   بلبلان را عشق با روی گُلست
گاو را رنگ از برون و مرد را   از درون جو رنگ سرخ و زرد را
رنگ‌های نیک از خُمّ صفاست   رنگ زشتان از سیاهابهٔ جَفاست
صِبغةُ الله نامِ آن رنگ لطیف   لعنةُ الله بوی این رنگِ کثیف
آنچ از دریا به دریا می‌رود   از همانجا کامد آنجا می‌رود
از سَرِ کُه سیل‌های تیزرو   وز تن ما جانِ عشق آمیزرو

 وزن شعر:  فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)

 منابع:

۱- وبسایت گنجور

۲- مثنوی معنوی بر اساس نسخه قونیه - به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش

۳- شرح مثنوی معنوی جلد یکم حاج ملا هادی سبزواری

۴- وبسایت واژه یاب


 نوازندگان:

تنبور: اسماعیل محمدی 

اودو (کوزه): اصغر محمدی 

دف: مهدی محمدی 


 دانلود فایل پی دی اف