| بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را | ||
| گفت لیلی را خلیفه: کان توی؟ | کز تو مجنون شد پریشان و غَوی؟ | |
| از دگر خوبان تو افزون نیستی! | گفت: خامش، چون تو مجنون نیستی | |
| دیدهٔ مجنون اگر بودی تو را | * | هر دو عالم بی خطر بودی تو را |
| باخودی تو، لیک مجنون بیخود است | * | در طریق عشق بیداري بد است |
| هر که بیدارست او در خوابتر | هست بیداریش از خوابش بتر | |
| چون بحق بیدار نبود جانِ ما | هست بیداری چو در بندان ما | |
| جان همه روز از لگدکوب خیال | وز زیان و سود وز خوفِ زوال | |
| نی صفا میماندش نی لطف و فَر | نی بسوی آسمان راهِ سفر | |
| خفته آن باشد که او از هر خیال | دارد اومید و کند با او مَقال | |
| دیو را چون حور بیند او به خواب | پس ز شهوت ریزد او با دیو آب | |
| چونک تخم نسل را در شوره ریخت | او به خویش آمد خیال از وی گریخت | |
| ضعفِ سر بیند از آن و تن پلید | آه از آن نقش پدید ناپدید | |
| مرغ بر بالا و زیر آن سایهاش | میدود بر خاک پرّان مرغوش | |
| ابلهی صیّاد آن سایه شود | میدود چندانکه بیمایه شود | |
| بیخبر کان عکسِ آن مرغ هواست | بیخبر که اصل آن سایه کجاست | |
| تیر اندازد به سوی سایه او | ترکشش خالی شود از جست و جو | |
| ترکش عُمرش تهی شد عمر رفت | از دویدن در شکارِ سایه تَفت | |
| سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش | وا رهاند از خیال و سایهاش | |
| سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا | مرده او زین عالم و زندهٔ خدا | |
| دامن او گیر زوتر بیگمان | تا رهی در دامن آخر زمان | |
| «كَيۡفَ مَدَّ ٱلظِّلَّ» نقشِ اولیاست | کو دلیلِ نورِ خورشید خداست | |
| اندرین وادی مرو بی این دلیل | «لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ» گو چون خلیل | |
| رو ز سایه آفتابی را بیاب | دامنِ شه شمس تبریزی بتاب | |
| ره ندانی جانب این سور و عُرس | از ضیاء الحق حسام الدین بپرس | |
| ور حسد گیرد ترا در رَه گلو | در حسد ابلیس را باشد غُلو | |
| کو ز آدم ننگ دارد از حسد | با سعادت جنگ دارد از حسد | |
| عَقبهای زین صعبتر در راه نیست | ای خنک آنکِش حسد همراه نیست | |
| این جسد خانهٔ حسد آمد بدان | از حسد آلوده باشد خاندان | |
| گر جسد خانهٔ حسد باشد ولیک | آن جسد را پاک کرد الله نیک | |
| «طَهِّرَا بَيْتِيَ» بیانِ پاکیَست | گنجِ نورست ار طلسمش خاکیَست | |
| چون کُنی بر بیحسد مکر و حسد | زان حسد دل را سیاهیها رسد | |
| خاک شو مردانِ حق را زیر پا | خاک بر سر کن حسد را همچو ما | |
| بخش ۱۸ - بیان حسد وزیر | ||
| آن وزیرک از حسد بودش نژاد | تا به باطل گوش و بینی باد داد | |
| بر امید آنکِ از نیش حسد | زهر او در جان مسکینان رسد | |
| هر کسی کو از حسد بینی کند | خویش را بیگوش و بی بینی کند | |
| بینی آن باشد که او بویی بَرد | بوی او را جانب کویی بَرد | |
| هر که بویش نیست بی بینی بود | بوی آن بویست کان دینی بود | |
| چونک بویی بُرد و شکر آن نکرد | کفر نعمت آمد و بینیش خورد | |
| شکر کن مر شاکران را بنده باش | پیش ایشان مُرده شو پاینده باش | |
| چون وزیر از رهزنی مایه مساز | خلق را تو بر میاور از نماز | |
| ناصح دین گشته آن کافر وزیر | کرده او از مکر در گوزینه سیر | |
| بخش ۱۹ - فهم کردن حاذقان نصاری مکر وزیر را | ||
| هر که صاحبذوق بود، از گفتِ او | لذتی میدید و تلخی جُفت او | |
| نکتهها میگفت او آمیخته | در جُلابِ قند زهری ریخته | |
| ظاهرش میگفت در ره چُست شو | وز اثر میگفت جان را سُست شو | |
| ظاهر نُقره گر اسپیدست و نو | دست و جامه می سیه گردد ازو | |
| آتش ار چه سرخرویست از شرر | تو ز فعل او سیهکاری نگر | |
| برق اگر نوری نماید در نظر | لیک هست از خاصیت دُزدِ بصر | |
| هر که جز آگاه و صاحبذوق بود | گفتِ او در گردن او طوق بود | |
| مدّتی شش سال در هجرانِ شاه | شد وزیر اَتباع عیسی را پناه | |
| دین و دل را کُل بدو بسپرد خلق | پیش امر و حکمِ او میمُرد خلق | |
| بخش ۲۰ - پیغام شاه پنهان با وزیر | ||
| در میان شاهِ و او پیغامها | شاه را پنهان بدو آرامها | |
| آخر الامر از برای آن مُراد | تا دهد چون خاک ایشان را به باد | |
| پیشِ او بنوشت شه کای مُقبلم | وقت آمد زود فارغ کن دلم | |
| گفت اینک اندر آن کارم شها | کافکنم در دین عیسی فتنهها | |
| بخش ۲۱ - بیان دوازده سِبط از نصاری | ||
| قوم عیسی را بُد اندر دار و گیر | حاکمانْشان دَه امیر و دو امیر | |
| هر فَریقی مَر امیری را تبع | بنده گشته میر خود را از طمع | |
| این دَه و این دو امیر و قومشان | گشته بَندِ آن وزیر بَد نشان | |
| اعتمادِ جمله بر گفتارِ او | اقتدای جمله بر رفتار او | |
| پیش او در وقت و ساعت هر امیر | جان بدادی گر بدو گفتی بمیر | |
وزن شعر: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
|
منابع: ۲- شرح مثنوی معنوی 1 حاج ملا هادی سبزواری ۳- مثنوی معنوی بر اساس نسخه قونیه - به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش نوازندگان: تنبور: اسماعیل محمدی اودو (کوزه): اصغر محمدی دف: مهدی محمدی |
|---|