بخش ۳۰ - نومید کردن وزیر مریدان را از رفض خلوت 
آن وزیر از اندرون آواز داد   کای مریدان از من این معلوم باد
که مرا عیسی چنین پیغام کرد   کز همه یاران و خویشان باش فَرد
روی در دیوار کن تنها نشین   وز وجود خویش هم خلوت گُزین
بعد ازین دستوریِ گفتار نیست   بعد ازین با گفت و گویم کار نیست
الوَداع ای دوستان من مُرده‌ام   رخت بر چارم فلک ‌بَر بُرده‌ام
تا به زیر چرخ ناری چون حَطَب   من نسوزم در عَنا و در عَطب
پهلوی عیسی نشینم بعد ازین   بر فرازِ آسمانِ چارمین
 بخش ۳۱ - ولی عهد ساختن وزیر هر یک امیر را جداجدا 
وانگهانی آن امیران را بخواند   یک‌بیک تنها بهر یک حرف راند
گفت هر یک را بدین عیسوی   نایب حقّ و خلیفهٔ من توی
وان امیران دگر، اَتباعِ تو   کَرد عیسی جمله را اَشیاع تو
هر امیری کو کِشد گردن، بگیر   یا بکُش یا خود همی دارش اسیر
لیک تا من زنده‌ام این وا مگو   تا نمیرم این ریاست را مجو
تا نمیرم من تو این پیدا مکن   دعوی شاهی و اِستیلا مکن
اینک این طومار و احکام مسیح   یک بیک بر خوان تو بر اُمّت فصیح
هر امیری را چنین گفت او جدا   نیست نایب جز تو در دین خدا
هر یکی را کرد او یک‌یک عزیز   هرچه آن را گفتْ این را گفت نیز
هر یکی را او یکی طومار داد   هر یکی ضدِّ دگر بود المُراد
متن آن طومارها بُد مختلِف   همچو شکل حرفها یا تا الف
حکمِ این طومارْ ضدِّ حکمِ آن   پیش ازین کردیم این ضد را بیان
 بخش ۳۲ - کشتن وزیر خویشتن را در خلوت 
بعد از آن چل روز دیگر در ببست   خویش کُشت و از وجود خود بِرَست
چونک خلق از مرگ او آگاه شد   بر سرِ گورش قیامتگاه شد
خلق چندان جمع شد بر گورِ او   مو کَنان جامه‌دران در شور او
کان عدد را هم خدا داند شمرد   از عرب وز ترک و از رومی و کُرد
خاکِ او کردند بر سرهای خویش   درد او دیدند درمان جای خویش
آن خلایق بَر سَرِ گُورش مَهی   کرده خون را از دو چشم خود رَهی
 بخش ۳۳ - طلب کردن امت عیسی علیه‌السلام از امرا کی ولی عهد از شما کدامست 
جمله از درد و فراقش در فغان   هم شهان و هم کِهان و هم مِهان       #
بعد ماهی خلق گفتند ای مِهان   از امیران کیست بر جایش نشان
تا به جای او شناسیمَش اِمام   دست و دامن را به دست او دهیم
چونک شد خورشید و ما را کرد داغ   چاره نبود بَر مقامش از چراغ
چونک شد از پیش دیده وصلِ یار   نایبی باید ازومان یادگار
چونک گُل بگذشت و گلشن شد خراب   بوی گُل را از که یابیم از گُلاب
چون خدا اندر نیاید در عیان   نایب حقّ‌اند این پیغامبران
نه غلط گفتم که نایب با مَنوب   گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
نه دو باشد تا توی صورت‌پرست   پیش او یک گشت کز صورت برَست
چون به صورت بنگری چشم تو دوست   تو به نورش در نگر کز چشم رُست        #
لاجرم چون بر یکی افتد بصر   آن یکی باشد، دو ناید در نظر                #
نورِ هر دو چشم نتوان فرق کرد   چونک در نورش نظر انداخت مَرد
ده چراغ ار حاضر آید در مکان   هر یکی باشد بصورت غیر آن
فرق نتوان کرد نور هر یکی   چون به نورش روی آری بی‌شکی
اطلب المعنی من القرآن و قل   لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِ                  #
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری   صد نماند یک شود چون بفشری
در معانی قسمت و اعداد نیست   در معانی تجزیه و افراد نیست
اِتّحاد یار با یاران خوشست   پای معنی‌گیرْ، صورت سرکشست
صورتِ سرکش گُدازان کُن برَنج   تا ببینی زیرِ او وحدت چو گَنج
ور تو نگدازی عنایتهای او   خود گدازد ای دلم مولای او
او نماید هم به دلها خویش را   او بدوزد خرقهٔ درویش را
منبسط بودیم یک جوهر همه   بی‌سر و بی پا بُدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب   بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون بصورت آمد آن نورِ سَره   شد عدد چون سایه‌های کُنگره
گنگره ویران کنید از منجنیق   تا رود فرق از میانِ این فریق
شرح این را گفتمی من از مِرِی   لیک ترسم تا نلغزد خاطری
نکته‌ها چون تیغ پولادست تیز   گر نداری تو سپر وا پس گریز
پیش این الماس بی اسپر مَیا   کز بریدن تیغ را نبود حیا
زین سبب من تیغ کردم در غلاف   تا که کژخوانی نخواند برخلاف
آمدیم اندر تمامی داستان   وز وفاداری جمع راستان
کز پس این پیشوا بر خاستند   بر مقامش نایبی می‌خواستند

 وزن شعر:  فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)

 منابع:

۱- وبسایت گنجور

۲- مثنوی معنوی بر اساس نسخه قونیه - به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش

۳- شرح مثنوی معنوی جلد یکم حاج ملا هادی سبزواری

۴- وبسایت واژه یاب


 نوازندگان:

تنبور: اسماعیل محمدی 

اودو (کوزه): اصغر محمدی 

دف: مهدی محمدی 


 دانلود فایل پی دی اف