مقدمه؛
مراقبه در سلوک عرفانی اهمیت و جایگاه خاصی دارد. سالکان راه به منظور حرکت روبه جلو در تمام مراحل سلوک (منازل طریقت) به ابزاری نیاز دارند که دائما هدف را به آنان یادآور شده و همچنین تمرکز قوا و یکسویی حواس و افکار را در آنها ایجاد کند.
برای فهم چگونگی عملکرد مراقبه و اینکه اساساً مراتب شکل گیری آن به چه نحوی پایه ریزی شده، لازم است مقدماتی در باب آگاهی و انواع آن، عقل، خیال، وحی و چگونگی کارکرد آن را از دیدگاه دسته ای از فیلسوفان و متفکران بطور مختصر تشریح شود.
مکاشفه چیست؟
مکاشفه نوعی آگاهی است، آگاهی از یک اقلیم خاص که در یک وضعیت خاص بر دستگاه ادراکی ما آشکار می شود. عالیترین مصداق این تجربه ی مکاشفه آمیز، تجربه های وحیانی هستند که پیامبران آزموده و در ادبیات دینی از آن به وحی تعبیر شده است.
نظریه کلاسیک وحی در میان برخی از حکیمان اسلامی;
نظریه کلاسیک وحی در میان حکیمان و فیلسوفان اسلامی که میتوان از فارابی و ابوعلی سینا به عنوان مهمترین آنها نام برد. آنها تلاش کرده اند تجربه های وحیانی را که قلب و گوهر تجربه های مکاشفه آمیز است بر مبنای دو عنصر عقل و خیال توضیح دهند. این بخش از جهان شناسی حکیمان مسلمان برگرفته شده از فرهنگ یونان و وام دار فلسفه یونان است.
کلیاتی در تعریف کلاسیک انواع عقل:
طبق نظریه کلاسیک، عقل در این عالم به انواع و مراتب مختلف تقسیم میشود:
۱- عقل فعّال:
این دیدگاه که از آموزه های توحیدی نشأت گرفته عقلی را متصوّر است که از طرف بالا (خداوند که امر واحد مطلق است) می آید که در واقع صورت عقل نازله است و به آن عقل فعّال می گفتند. (مکانیزم و تعریفات آن مبتنی بر فلک شناسی بطلمیوسی و بسیار پیچیده و مبهم است.)
بطور خلاصه میتوان گفت:
امر واحد «خداوند» نزولات و تجلّیاتی دارد که یکی از آنها عقل است، عقل دارای ده مرتبه میباشد که آخرین مرتبه و نزدیکترین تجلی به جهان ما که به آن عقل دهم یا عقل فعّال میگویند. عقل فعال نازلترین مرتبه از مراتب ده گانه عقل در جهان شناسی بود که از فلک شناسی و متافیزیک نو افلاطونی به حکیمان مسلمان به ارث رسیده است.
۲- عقل متعالی:
آنها معتقد بودند عقل فعال که از عالم وحدت به جهان کثرت نازل شده دو چهره دارد، یک چهره که سطح و مرتبه آن کاملا بیرون از دسترس انسان است و به آن عقل متعالی می گویند.
۳- روح القدس(جبرییل):
وجه دیگری از این عقل فعّال که میتوانست با انسان تعامل کند و به نحوی با انسان وارد داد و ستد شود که به آن روح القدس میگفتند و یا در ادبیات فلسفی جبرییل نماد این عقل است. این عقل بخشی از جهان بود که از بالا به پایین می آمد و اگر شما به نحوی با این عقل اتصال برقرار کنید گویی با خداوند اتصال برقرار کرده اید چون این عقل چیزی نبود جز تجلّی نازله از خود خداوند که مستقیماً از آن امر اصلی صادر شده است.
۴- عقل بالقوه:
هر کودک از بدو تولّد قابلیتی دارد که میتواند فکر کند، محاسبه کند و فعالیتهای عقلانی انجام دهد، انسان ها تنها موجوداتی در این عالم هستند که به این امتیاز ممتازند. طبق این نظریه در درون هر انسانی که در این عالم زیست میکند عقلی وجود دارد که به آن عقل بالقوه گفته میشود.
۵- عقل بالفعل:
با رشد هر انسان رفته رفته عقل بالقوه فعلیت پیدا میکند که به آن عقل بالفعل می گویند، انسان یاد میگیرد که مشاهدات مختلف بکند، راجع به کلیات فکر کند و تفکر انتزاعی را یاد میگیرد.
۶- عقل مستفاد:
به عالیترین حد عقل بالفعل، عقل مستفاد گفته میشود. عقل مستفاد عبارت است از وضعیتی که عقل فعلیت یافته ما انسانها به کمال خود برسد و در واقع براحتی می تواند با مفاهیم کلی و انتزاعی سروکار داشته باشد و مهمتر از همه این قابلیت را دارد که درباره خودش تأمل کند، مثل وقتی که ذهن شما در باره محتوای ذهن خودتان فکر کند.
این آگاهی که همیشه جهان بیرون و حس و انتزاعات را تحلیل میکرد یکباره متوجه می شود که قابلیت دیگری دارد، این که برگردد و بروی خودش تأمل کند. یعنی خودش هم میتواند معقول شود و موضوع تأملات عقلانی واقع شود.
در اینجا اتفاق عجیبی می افتد، شناسنده، شناسه و خود فرایند شناخت همه با هم یکی می شوند. اوج عقل است که میتواند نسبت به خودش آگاهی پیدا کند. در روانشناسی گذشتگان عقل مستفاد پیوند عمیقی با مفهوم آگاهیِ خودآگاهی داشت.
صورت بخشی:
در موارد نادری عقل انسانی که به کمال خود رسیده بود میتوانست با عقل فعال که از بالا آمده اتصال برقرار کند، در اصطلاح به این اتصال صورت بخشی گفته میشود. فرض کنید عقل فعّال که از بالا می آید می خواهد معنایی را با عقل مستفاد که از پایین می آید مبادله کند، تصوّر کنید که عقل مستفاد یک موم است و عقل فعال که از بالا می آید و مانند مهری است که بروی این موم نقشی را حک میکند، وقتی این مُهر زده میشود شما در عقل مستفاد آن صورت را مشاهده میکنید.
نظرات متفاوتی از نحوه صورت بخشی وجود دارد که آیا عقل فعال مستقیما و بی واسطه نقش را بر روی موم بصورت مُهر ثبت میکند و یا اینکه سلیقه، فهم و برداشت شخصی شما دخالت میکند و بر اساس ارتباط با عقل فعال به آن موم شکل و صورت مورد نظر را میبخشد.
تجربه وحیانی:
عقل فعال صورت هایی را به عقل مستفاد میبخشد و این عقل از طریق این صورتها به دانش و آگاهی دست پیدا میکند که از اقلیم ماوراء آمده بود، این اتصال عبارت از تجربه وحی است. بنابر این عقل مستفاد (عقل کمال یافته آدمی و واجد خودآگاهی) صورت روح القدس (وجه تعامل پذیر عقل فعال) را بخود میپذیرد. این یک بیان فلسفی نشات گرفته از قرآن بود از اینکه جبرییل نازل میشود و کلماتی را بر قلب پیامبر ثبت میکند.
این فیلسوفان کوشیدند که در نظام فلسفی خود که از فرهنگ و فلسفه نو افلاطونیان یونان به میراث برده بودند یک درک فلسفی دسترس پذیر از پدیده وحی بدست بدهند که چگونه خداوند از طریق جبرییل با قلب پیامبر مبادلهٔ معنا می کند و حقایقی را به او نازل می کند. البته یکی از مهمترین مشخصه های پیامبر از نظر این فیلسوفان قوه تخیل بسیار سرشار و توانای آن بود که این قوه خیال نقش مهمی در تجربه های وحیانی ایفا می کرد.
قوه خیال:
مهمترین نقش قوه تخیل که در زندگی ما بازی میکند عبارت از صورت بخشی و نماد پردازی است. قوه تخیل بین دو اقلیم حس و عقل قرار گرفته و سر و کارش همیشه با صورت است.
موجود خلّاق در حین زندگی همه روزه صورتهای آشنا را میگیرد اجزای آنها را از هم جدا میکند و دوباره به صورت دیگری اجزاء را به هم متصل می کند. نقاشی های کوبیسم نمونه ای از این کار است. به این ترتیب شما می توانید اتفاقاتی که واقع نشده اند و وقوع آنها تقریبا محال است را از طریق قوه تخیل آزمایشهای ذهنی انجام دهید و زندگی هر روزه تان را مدیریت کنید.
برای عموم ما وقتی که بیدار هستیم قوه تخیل مشغول به جهان حس است، اما وقتی که بخواب میرویم و دریچه های حس بسته میشود قوه تخیل از جهان حس به جهان عقل رو برمیگرداند و مفاهیمی که در جهان عقل است را صورت میبخشد. برای مثال قوه تخیل از مفهومی مانند اضطراب که بی شکل و انتزاعی است داستانی میسازد که در نتیجه آن حس اضطراب و ترس که در ابتدا صورت نداشت در غالب تصاویر صورت میپذیرد و به ما القاء میشود.
رویای صادقه:
در خواب حضور نامرئی مفاهیم بلندی که عقل فعّال به عقل مستفاد القا کرده بود در پرده خیال آدمی میدمد و این پرده خیال در قالب صورتها و آواها و رنگها در قالب انواع صداها صورت قابل حس و قابل دریافت حسی بخود میگیرد و اگر این اتفاق در خواب می افتاد حکیمان و بخصوص عرفای ما به آن رویای صادقه میگفتند.
رویای صادقه عبارت است از صورتی که قوه خیال ما به دریافتهای عقل مستفاد به واسطه اتصال آن با عقل فعال می بخشد. اما این حکیمان معتقد بودند که قوه خیال قوی پیامبران به ایشان این امکان را میدهد که این تجربه صورت بخشی عالم خیال را در عالم بیداری نیز داشته باشند.
برای خیلی از این حکیمان اتفاقات واقعی گرچه تجربه های شخصی بود اما اعتبار عینی داشت یعنی از چیزی مستقل از خود نبی و جهان او خبر میداد یعنی کاملا نقش کشف و شهود داشت و کاملا نوعی تجربه واقعی از یک واقعیتی که مستقل از شخص نبی و باورها و احساسات و عواطف و درونیات او بود خبر میداد.
نقطه قوت و ضعف نظریه کلاسیک وحی:
نظریه کلاسیک وحی یک نقطه ضعف و یک نقطه قوت دارد، نقطه ضعف این نظریه این است که مبتنی بر یک متافیزیک و روانشناسی است که امروزه منسوخ شده و دیگر کسی به این جهان شناسی بطلمیوسی باور ندارد، اما این نظریه یک نقطه قوت دارد و آن بصیرت بسیار جذاب و قابل دفاعی بود که این حکیمان در دل این متافیزیک شکار کرده بودند. از نظر این حکیمان مکاشفه به طور عام و تجربه های وحیانی بطور خاص ارتباط بسیار عمیقی با مفهوم آگاهی و خودآگاهی دارند، به تعبیر دیگر ادعای آنها این بود که گویی یک آگاهی کیهانی در این جهان وجود دارد که آگاهی خرد آدمی میتواند تحت شرایطی با این آگاهی کیهانی پیوند برقرار کند و تجربه های مکاشفه آمیز در اثر این اتصال حاصل می شوند.
در زمان حاضر میتوان قرائت قابل قبولی از درک فلسفی این حکیمان در باب نحوه مکاشفه و شهود در چهارچوب متافیزیک امروزی و مدرن بدست داد. در علم نوروساینس که خصوصا برروی مساله آگاهی تحقیق میکنند به ما میگویند که مغز انسان امکان دستیابی به دو سنخ آگاهی را دارد.
آگاهی مفهومی یا آگاهی تحلیلی:
آن آگاهی که از پنجره چپ مغز بدست می آید و به آن آگاهی مفهومی یا آگاهی تحلیلی گفته میشود همان کاری که ما با علوم مانند فلسفه و ریاضیات و علوم دیگر انجام میدهیم. پنجره چپ مغز مرتباً یکسری مفاهیم را بر جهان می افکند و جهان را در قالب این مفاهیم درمی آورد و فهم میکند. ما وقتی که از مجرای دریچه چپ به جهان نظر میکنیم در ابتدا جهان را مانند یک هیولایی بی شکل و صورت میبینیم سپس در قالبهای ذهنی خودمان به آن شکل میدهیم و وقتی این اشکال را به خود گرفت از جنس ما میشود، جهان آگاهی را میپذیرد یعنی به قالب مفاهیم ذهنی ما درمی آید و سپس ما این جهان را میشناسیم.
آگاهی فرامفهومی:
متخصصین علوم شناختاری و عصبی به ما میگویند که نوع دیگری از آگاهی نیز وجود دارد که میتوان از پشت پنجره راست و نیمکره راست مغز جهان را لمس کرد و کاملاً درک متفاوتی از جهان داشت. این درک بیش از اینکه درک تحلیلی باشد یک درک عاطفی و درک ترکیبی است.
در اینجا ما جهان را نمی فهمیم و نمیتوانیم آنرا بیان کنیم اما با آن در تماس قرار میگیریم و کاملا درک میکنیم که در جهان ما چه میگذرد آن را در یک سطح دیگری کاملا لمس میکنیم، بنابراین ما با نوع دیگری از آگاهی مواجه میشویم که به آن آگاهی فرامفهومی می گوییم که نه از طریق مفاهیم تمایز گذار که از طریق وحدت و عاطفه وحدت بخش بصورت کلی یکپارچه و نامتمایز از خویشتن درک میشود، فرد یکباره خود را عین جهان و جهان را عین خود می یابد.
- تجربه نوزادان:
یک نوزاد در مراحل اولیه تکامل ذهن بشری جهان را بیشتر از طریق نیمکره راست درک میکند، نوزادی را که تازه بدنیا آمده و مفاهیمی در اختیار ندارد را در نظر بگیرید تنها کاری که میکند به چهره مادر نگاه میکند و در چهره مادر اتفاقاتی که می افتد تشخیص میدهد و درمی یابد که عاطفه یعنی چه، وقتی که مادر لبخند میزند و یا اشک میریزد یا اخم میکند، کودک رفته رفته از طریق نگاه به خطوط چهره و عواطف مادر با وی پیوند برقرار میکند. وقتی مادر با کودک حرف می زند در واقع آواز میخواند و لالایی میخواند و کودک کلمات و مفاهیم را نمیفهمد اما اوج و فرود کلام او را تشخیص میدهد و می فهمد که این کلام و لحن مِهر است و این لحن که در آواز مادر است را با خطوط چهره مادر و نشانه های عاطفی چهره مادر پیوند برقرار میکند.
به این ترتیب است که اولین دریچه آگاهی کودک از جهان اطرافش نه از طریق مفاهیم و تحلیل بلکه از طریق عاطفه که ارتباطی است میان بار عاطفی آوا و بار عاطفی نشانه های چهره برقرار میکند.
کودک میان خودش و جهان پیرامون هیچ تمایزی نمی بیند و احساس میکند یک کل واحد وجود دارد که همه کودک است و کودک همه آن، کودک در ابتدا خود را با مادر یکی میداند و تجربه نخستین نوزاد با مادرش تجربه وحدت و یگانگی است یعنی خود و مادرش یکپارچه اند و یک چیز بیشتر نیستند.
بعدها رفته رفته کودک تمایز میان خود و مادر را تشخیص میدهد و با تکامل طرف چپ مغز است که کودک "من" را با دیگری تمیز میدهد.
- تجربه و دیدگاه عارفان:
نگاه نوزاد همان تجربه ای است که عرفا صورتهای تکامل یافته تر آنرا در تجربه های عرفانی خود می آزمایند و وقتی که شما می آموزید که جهان را از دریچه راست مغز ببینید تجربه ای که آشکار میشود مشابه تجربه یک نوزاد از جهان است.
این تجربه دو مشخصه بارز دارد، ۱) مهمترین شیوه تماس با جهان "عاطفی" است. ۲) مشاهده کننده یکباره خود را بخشی از یک وحدت تمایز نایافته میبینید، این البته جزو مهمترین تجربه های عرفانی بوده است.
عرفای ما معتقد بودند که آگاهی به نوع انسان محدود و منحصر نیست، آگاهی هایی که فروتر از انسان هستند مثل آگاهی که در یک سگ یا گربه وجود دارد و آگاهی هایی وجود دارد که فراتر از انسان است که ما نسبت به آن مرتبه فروتر محسوب میشویم و دستگاه شناختاری ما برای درک آن نوع آگاهی ها اصولا طراحی نشده است همانطور که یک سگ نمیتواند از دنیای آگاهی های ما اطلاع پیدا کند، اما این به این مفهوم نیست که یک سگ نتواند از طریق عاطفه با ما ارتباط داشته باشد.
عرفای ما بین علوم کسبی و علوم کشفی تمایز قایل بودند و عقیده داشتند که علوم کشفی که در واقع میتوان آنرا آگاهی فرامفهومی نامید ما را در تماس با یک امر متعالی قرار میدهد که در فضا و در چهارچوب این متافیزیک میتواند معنا دار باشد. بنابر این چهارچوب تجربه وحیانی یا مکاشفه وقتی است که ما از طریق آگاهی فرامفهومی با یک آگاهی کیهانی که در رگ و پی این جهان حاضر است وارد یک گفتگوی معنایی میشویم که البته به شکلهای مختلف متجلی شده است.
دیدگاه متفکران در چهارچوب متافیزیک در باب آگاهی از گذشته تا به امروز:
در علم جدید دانشمندانی مانند گالیله و دکارت برای اینکه بتوانند جهان طبیعت را بخوبی بشناسند مغز انسان و آگاهی حاصل از آنرا از جهان طبیعت جدا کردند چراکه آنها معتقد بودند که ذهن انسان و آگاهی یک معمایی غیرقابل حل است، بنابراین فرض کردند که جهان طبیعت جهان منهای آگاهی و منهای ذهن است، این مهمترین پیش فرض آنان بود.
گالیله میگوید وقتی که من به جهان طبیعت نگاه میکنم فقط چهار مقوله جرم، حرکت، زمان و مکان برای من مهم است و من به هر چه که در جهان نگاه میکنم یک جرمی است که در حال حرکت است.
دکارت جهان طبیعت را جهانی قابل اندازه گیری و دارای امتداد میدانست اما ذهن ماهیتی دارد که غیر قابل اندازه گیری است اما علم مربوط به جهان فیزیکی است که شما میتوانید آنرا اندازه بگیرید.
در سه دهه اخیر نظراتی کاملا متفاوت از دیدگاه متفکران سابق(مانند گالیله و دکارت) مطرح شده است، بعد از پیشرفتهای شگفت انگیزی که در علوم رخ داده دانشمندان تلاش کردند که مغز و آگاهی حاصل از فعالیت آنرا دوباره به درون طبیعت برگردانند، بنابراین امروزه بسیاری از متفکران و دانشمندان و فیلسوفان همانند تامس نِیگل از خود میپرسند که آیا ما در طراحی مفاهیم بنیادین توصیفی جهان خطا کردیم؟
تامس نِیگل (Thomas Nagel) فیلسوف آمریکایی اخیراً کتابی بنام ذهن و کیهان (Mind and Cosmos) را بچاپ رسانده است، وی در این کتاب ادعا میکند که ما انسانها احتمالاً در آستانه یک انقلاب علمی هستیم چون مفاهیمی که ما برای توصیف جهان طبیعت به استخدام میگرفتیم برای گنجاندن و توضیح این پدیده جدید "آگاهی" کافی نیست و لذا باید در این باب تجدیدنظر اساسی صورت گیرد.
توماس نیگل در نظریه خود معتقد است که یکی از صفات ذاتی جهان در بطن خود واجد آگاهی بودن است. وی چنین اظهار میکند که عنصر آگاهی که ما از جهان طبیعت بیرون رانده ایم اتفاقاً یکی از عناصر بنیادین طبیعت است یعنی همانطور که طبیعت صفات فیزیکی مثل جرم، رنگ و شکل دارد یکی از صفاتی که این جهان از خود نشان میدهد آگاهی است.
نوع نگاه به مقوله آگاهی در این نظریه که البته سابقه بسیار قدیمی هم در ادیان شرقی و هم در ادیان غربی دارد مورد قبول متفکران در حوضه فلسفه علم جدید نیز میباشد.
نگاه ادیان ابراهیمی به آگاهی:
در ادیان ابراهیمی مدلی که برای تفسیر این آگاهی ساخته اند مدل یک موجود متشخّص است یعنی کسی که وارد گفتگو میشود، برای مثال زمانی که من با شما گفتگو میکنم یکی از فرض هایی که شما میتوانید برای توصیف تجربه هایتان بکنید این است که یک ذهنی پشت این بدن که شما شاهد آن هستید وجود دارد و آن ذهن با شما گفتگو میکند. در ادیان توحیدی در این داد و ستد که آگاهی فرامفهومی با آگاهی کیهانی داشته یک مدل بوجود آمده و این مدل آینه نشانه هایی است که گویی یک موجود صاحب آگاهی و صاحب اراده و معنابخش در واقع با ما وارد داد و ستد شده است. تصویری که شما در قرآن از خدا میبینید، خدایی که با ما سخن میگوید و خدایی که سخن ما را میشنود، خدایی که میتوان به درگاه او دعا کرد، خدایی که دعای ما را مستجاب میکند. اینها تصویر ارتباط عاطفی ما با موجودی که واجد آگاهی است و میتواند با ما چنین رابطه بیناشخصی برقرار کند.
مراقبه:
در اینجا یک سوال مهم مطرح میشود که چطور ما میتوانیم پشت دریچه راست مغزمان بنشینیم و پا به اقلیم مکاشفه بگذاریم یعنی آگاهی مفهومی را به تعلیق دربیاوریم و آگاهی فرامفهومی را فعال کنیم و میان آگاهی فرامفهومی خودمان و آگاهی متعالی ارتباط برقرار کنیم.
برای این منظور در سنتهای عرفانی ما و همچنین در سنتهای عرفانی دیگر دو تکنیک یا دو نوع مراقبه را به ما می آموزند:
مراقبه باز یا گشوده و آزاد:
این نوع مراقبه را میتوان در هر حالت و هر موقعیتی انجام داد، در واقع مراقبه کننده یک ناظر است و پشت دریچه آگاهی شاهد رویدادهایی است که در مقابل خود درک و احساس میکند.
شخص بدون هیچ نوع نامگذاری، مقایسه، طبقه بندی، داوری، حکم و قضاوت و عکس العمل به عنوان یک ناظر هوشیار و به اصطلاح پذیرنده آنچه مشاهده میکند، یک نوع بی عملی را تجربه میکند و به هر اتفاقی که در محدوده روح و روان و آگاهی وی می افتد مانند حرکت یک جویبار که از طرفی می آید و از طرف دیگر میرود، هشیار و ناظر باشد.
مراقبه بسته یا متمرکز:
مراقبه کننده در این نوع تکنیک یک موضوع خاصی را محور تمرکز خود قرار داده و دیگر فعالیتهای ذهنی خود را تعطیل میکند بجز فکر کردن و تمرکز بر روی آن مسئله خاص، برای مثال در آیین بودا فرد بر روی تنفس خود متمرکز میشود و شماره نفس های خود را می پاید و یا در عرفان اسلامی اسماء خداوند مبنا قرار میگیرد و بصورت تذکار به تعداد و زمان معنی تکرار میشود.
در ابتدا با این روش بند ناف آگاهی مفهومی از موضوعات دیگر قطع شده و تمام صداها بجز یک صدا که همان موضوع خاص است خاموش میشوند و سپس وقتی که آن فضای پر هیاهوی ذهنی یک صدایی شد در نهایت آن آوا را نیز براحتی خاموش میکنیم. در واقع ساکت کردن یک صدا از یک مجموعه صدا و هیاهو بسیار راحت تر است.
تشریح اینکه پس از مراقبه چه اتفاقی می افتد:
ما در مراقبه آگاهی مان را از چنبره موضوعات مختلف رها میکنیم یعنی ما یکباره آگاهی مفهومی را تبدیل به جنس دیگری از آگاهی میکنیم که ناظر به موضوع خاص نیست. به محض اینکه این فرایند صورت بگیرد ما از مرحله آگاهی مفهومی به مرحله آگاهی فرامفهومی وارد میشویم و به عبارت دیگر آگاهی ما از پشت پنجره چپ مغز به پنجره راست مغز منتقل شده و اینجاست که امکان تماس با آگاهی متعالی برای ما فراهم میشود.
بنابراین تجربه مکاشفه به معنای عام و تجربه وحیانی به معنای خاص در این مدل عبارت است از ورود به جهان بینابین و این عبارت است از فرو نهادن آگاهی مفهومی و برآمدن به سپهر آگاهی فرامفهومی و یکباره آشکارگی آن آگاهی و پیامی که از آن جانب به ذهن و ضمیر ما میرسد که میتوان از آن به چشم انداز وحدت نیز تعبیر کرد. پیامبران عالیترین نوع این تجربه را داشته اند و مراقبه بخش مهمی از سلوک معنوی آنان بوده است.
دستیابی به سطوح بالا در آگاهی فرامفهومی نیاز به ممارست بسیار داشته تا جائیکه فرد کنترل آگاهی خودش را در اختیار گرفته و این ورزیدگی را پیدا میکند که از یک سطح آگاهی به سطح دیگر آگاهی حرکت کند.
زبان استعاره در سطح آگاهی فرامفهومی:
البته این اتفاق(فرایند حرکت از آگاهی مفهومی به آگاهی فرا مفهومی) ورای مفاهیم است و با تجربه های متعارف ما یکسان نیست به همین دلیل زبانی که ما در بیان این تجربه ها بکار میبریم زبان خاص و ویژه ای است. زبان وجوه بسیار پیچیده و آشکار مختلفی دارد اما تجربه اتصال به آگاهی فرامفهومی، تجربه ای است که زبان اخباری ما برای توصیف آن ساخته نشده است. هسته مرکزی این تجربه را در سطوح عالیتر تجربه وحیانی و در سطوح پایینتر تجربه های مکاشفه آمیز غیر وحیانی میتوان دانست.
زبان خبری مبتنی بر تمایز است، برای مثال عبارت: « عسل شیرین است » در جهانی کار میکند که عسل و شیرینی وجود داشته باشد و شما این دو مفهوم مستقل را به هم وصل کنید که در جهان فاصله ها کار آیی دارد اما وقتی شما به یک جهانی میرسید که وحدت محض است و تمایزی وجود ندارد در این جهان البته این زبان اخباری به کار نمی آید. شما وقتی از این تجربه و اقلیم مکاشفه بر می گردید و در دل اقلیم مکاشفه از تجربه وحیانی خود سخن بگویید هسته مرکزی زبان شما تاب برمیدارد و زبان استعاری میشود. زبان استعاری مثل زبان شعر است زبان استعاری برای خبر دادن چیزی از ماورا نیست بلکه زبان استعاری جهانی برای زیستن است.
روایت رویا:
زبان شعر و همینطور زبان کتابهای مقدس با کتابهای علمی بسیار متفاوت است. نوع زبان در کتابهای علمی مهم نیست زیرا شما این کتابها را میخوانید برای اینکه اطلاعاتی بگیرید، اما وقتی قرآن میخوانید البته به شما اطلاعاتی میدهد اما زبان کتاب مقدس جهانی برای زیستن است یعنی در اینجا خداوند از طریق عناصر زبانی دنیایی آفریده است که شما باید وارد آن جهان شوید و در آن جهان زندگی کنید و در آنجا تنفس کنید تا تجربه ها برای شما دست بدهند.
اسم این زبان خاص روایت رویا است. روایت رویا در واقع عبارت است از کاربرد زبانی که ما در بیان خوابهای خود بکار میبریم، شما وقتی داخل رویا میشوید و با آن جهان در تماس هستید همه اتفاقاتی که در آن دنیا برای شما می افتد معنی دار هستند اما به محض اینکه از خواب بیدار میشوید خنده دار و بی معنی میشوند. روایت رویا یعنی آفریدن جهانی که شما در آن جهان تجربه هایی را که در رویا می آزمودید را برای شما دسترس پذیر کند.
منبع:
· برگرفته از سخنرانی آرش نراقی
· بنیاد فرهنگی ایرانیان - هیوستن، تگزاس
· تاریخ (۱۶ سپتامبر ۲۰۱۶)
· عنوان : آگاهی، تجربه وحیانی و روایت رؤیا